لارا جانلارا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

روز های شیرین

36روزگی لارای من

فقط ٤ روز دیگه تا ٤٠ روزگی کوچولوی من باقی مونده نمیدونم چرا احساس میکنم قراره خیلی چیزا بعد از اون عوض بشه مثلا منتظرم ببینم رنگ پوست لارای من چه رنگیه الان که نمیشه فهمید دقیقا پوستش سفیده یا سبزس یا گندمی!  البته از الان یه سری تغییرات رو میشه فهمید مثلا گویا ساعت بیولوژیک دخترم داره کم کم کار میکنه که شبا میخوابه و روزا بیشتر بیدار میمونه و باعث شده کارام تقریبا به روال سابق برگرده.  به خیلی چیزا که قبلا حساس نبود الان حساس شده قبلا وقتی تو اتاق تنها میذاشتمش متوجه نمیشد اما الان اگه صدایی دور و برش نباشه سروصدا راه میندازه. یا وقتی خراب کاری میکنه نمیتونه تحمل کنه و زودی بی تابی میکنه و میخواد که عوضش کنم!!!  ...
20 آبان 1391

یک ماه فرشته

یک ماه از آن روز زیبا گذشت و من گویی یک عمر همین سی روز را زیسته ام که چنین در تو معنا یافته ام.چشمهایت چنان نگاه میکنند انگار سال هاست به دیدنم خو کرده اند... و من چنان مست حضورت شده ام که زمان برایم بُعد بی معنایی بیش نیست. شاید جایی در حیات پیشینم تورا زیسته ام که وجودت برایم غریبه نیست و تو همان تجسم خوبی های دنیای منی. دخترم خوش آمدی...                                  ٩١.٨.١٤   ...
20 آبان 1391

...ولی افتاد مشکل ها!!!

زمان: 2.40 بامداد! مکان: هال پذیرایی تنها شخصیت داستان هم من هستم که بعد از خوابوندن لارایی اومدم و دارم وبلاگش رو بعد از چند روز آپ میکنم و گوشم هم به زنگه که صدای دخترم رو اگه گریه کرد بشنوم آخه انقد صداش نازکه که تا بیرون اتاق نمیاد برا همین باید به فکر یه واکی تاکی باشیم تا بتونیم موقعی که تو اتاق خوابه با خیال راحت به کارامون برسیم! دختر نازم دوسه روزبود با شکم دردی که داشت نمیتونست بخوابه فداش یشم تمام سعیش رو هم میکرد گریه نکنه و فقط خودشو جمع میکرد و سرخ پر رنگ میشد منم هرچی گریپ میکسچر و نعناع داغ با نبات دادم جواب نداد تا اینکه خودم نعنای خالی رو تجویز کردم و خداروشکر از دیشب راحت میخوابه! مشکل دیگه ای هم که این روزا داریم ...
13 آبان 1391

عکس+شیرخشک و پستونک!

_اول سلام  چندتا عکس برا دوست جونامون که میخوان ما رو ببینن! _اولی دختر بابا روی شونه ی باباش خیلی راحت خوابش برده -دومی و سومی هم اولین بازی لارا روی تشک بازیش هست که انتظارشو نداشتم اما حدود 45 دقیقه به عروسکا نگاه کرد و صداش در نیومد!!! _چندروز پیش خواستم برای راحتی خودم و خواب شب لارا به پستونک عادتش بدم ...اول خیلی مقاومت کرد و هی میزد بیرون پستونکو اما با اصرار من بالاخره موفق شد که نگه داره که دلم نیومد و گریم گرفت آخه بدجور میمکید پستونکو دلم براش سوخت که سرش کلاه گذاشتم و پستونکو از دهنش کشیدم بیرون!!!اما شب بعدش پشیمون شدم چون واقعا لازمه بعضی وقتا مشغول بشه و الکی نق نزنه کهههههه لارای ناز من به هیچ وجه نخواست تو ...
7 آبان 1391

شرح حال1

لارای من سه هفته س پرنسس خونمون شده! یه پرنسس به معنای واقعی چون همه زندگی مون بر اساس برنامه ایشون تنظیم میشه!!! خداروشکر نا دنج نیست عزیز دلم اما مشکلات خودشم داره -ملوسکم از اینکه براش آهنگ پخش کنیم خوشش میاد و آروم گوش میده بدون اینکه گریه کنه فکر کنم تاثیر موسیقی گوش کردن منه  -هر روز یه کار جدید یاد میگیره از خندیدن گرفته تا واکنش به صداها و ... -ناز مامان برا خودش خانمی شده قدش ٥ سانتیمتر وزنش ٧٠٠ گرم و دور سرش ٢سانتیمتر بزرگتر شده!!! (سریع بگید ماشا...!!!) -فعلا برنامه ثابتی برای خوابیدن و شیر خوردن نداره و هر موقع دلش خواست میخوابه و دل بخواهی شیر میخوره. ٠٠٠٠٠اما خودم: بعد از زایمان شکمم انقد جلو بود که انگار ...
3 آبان 1391
1